باران،باز باران،شیشه پنجره را باران شست،از دل من اما چه کسی نقش ترا خواهد شست

مرداد 1388 - هوای بارانی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هوای بارانی

بدرقه ی غروب

جمعه 88 مرداد 16 ساعت 8:6 عصر

احساس من این است که لحظات بی تو بودن خسته تر از نفس های من راه می روند. وقتی تمام جمعه ها به بدرقه ی غروب نمی روند دیگر  به استقبال صبح رفتنشان هم چنگی به دل نمی زند ............
بیچاره ساعت من که گرفتار تکرار یک دور منجمد است و به تسلسل باطل شب و روز مهر تآیید میزند.
هیچ فکرش را نکرده بودم زندگی بدون تو بتواند اینهمه با من کنار بیاید .....
اگر تمام لحظه ها را از دریچه ی نگاه تو می دیدم تقدیر در مقابل چشمهایم کم می آورد .
دریا درمیان دستهای تو گم میشود حتی اگر این اشک را هم به کف نگیری...
من فکر میکنم با تو بودن من به هیچ جای این عالم بر نمیخورد!!!!



  • آخرین برگ سفرنامه ی باران این است:که زمین چرکین است
  • به قلم : باران | تو هم یه مهربون باش


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    .......
    سؤال مبهم تاریخ
    یک امتحان سخت
    باز باران
    خداحافظ دوستای خوبم
    [عناوین آرشیوشده]